ساده
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
وبلاگ معماری
A LONE GIRL
مرکز اس ام اس وجملات عاشقانه
دخترپاییزی
تنهای صبور
کاش یکم بارون بگیره
اخرین تنها
معماری ایرانی
دل پاییزی بارانی
آشنا
سطرهای سفیددر ...
اتلیه معماری آریا طرح قم
کاش قلبهادر چهره ها بود
سایه
دل نوشته های یک...
شخصی
وادی درون
ملودی
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ساده و آدرس youkabeh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 16
بازدید کل : 36266
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 34
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
ساده

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, :: 16:56 :: نويسنده : ساده
یه صفحه سفید، به همراه یک قلم
این بار حرف ،حرف نگفته ست
یک حرف تازه
نه از تو ...
هی فکر می کنم
هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم
اما
دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند
انگار این قلم
جز با حضور نام تو فرمان نمی برد
در تمام صفحه های دفتر شعرم
در گوشه های خالی قلبم
در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام
چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود
مثل درخت در دل من ریشه کرده ای
www_sunna-info-71.JPG
 
نظرات (0)
 
یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, :: 16:43 :: نويسنده : ساده

کاش تو فصلای زشت سرنوشت

یکی این دلتنگیامو مینوشت

یکی از دستای سرد آرزو

گرمی دستای عشق و میگرفت

یکی که سکوت تنهاییم رو

با صدای ساز شکستش بشکنه

یکی که تو قاب خالی دلم

نقش زیبای خدا رو بکشه...

نظرات (0)
 
جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 13:42 :: نويسنده : ساده

یه دنیا دلم گرفته....
 

خسته ام...

بی نهایت خسته ام از بلاتکلیفی...
 

از این که باید ظاهرم آروم و محکم باشه

ولی از درون خورد میشم...
 

خسته ام از سردرگمی...

از محکم جلوه کردن....

چرا هیچ کس نمی فهمه منم آدمم...

منم دل دارم...

منم یه ظرفیتی دارم....

منم میشکنم....

چرا همه حق دارن که اگر حرفی میزننبهشون بر بخوره و ناراحت بشن،

اما من حتی اگر ناراحت هم بشم،

باید سکوت کنم که مبادا طرف ناراحت بشه،

بهش بر بخوره

یا بذاره بره....

خسته شدم از بس توی خودم ریختم....

دلم یه ذره آرامش می خواد...

یه کم تکیه گاه....
 

یه ذره همدرد...!
 

دلم یه کم فهمیده شدن نیاز داره...
 

خسته شده بس که درک کرده و درک نشده....
 

نظرات (0)
 
پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 17:28 :: نويسنده : ساده

نزدیک غروب بود..غروب آرزوها ...
از کلبه تنهایی ام خارج شدم...

جاده خاطره ها را درپیش گرفتم...
جاده ای که هنوز ردپای رهگذری غریب را درکنار جای پای خود احساس میکنم...

به دریا رسیدم...
اینجا اقلیم احساس من است...
هیچ صدایی به گوش نمیرسد...حتی دریا هم آرام گرفته...
من هستم وسکوت...سکوتی خیس...
نگاهم را به سمت آسمان معطوف میکنم...

پرنده های مهاجر درحال خودنمایی هستند...
حال وهوای عجیبی دارم...

حس دلتنگی...

انگار که واژه ها در ذهنم تسبیـــــح میگویند...
کاش در حوالی دلتنگی ام ،سامعی بود برای شنیدن نجوای شبانه دلم...
کاش که باهم بودیم...

میخواستم نگاهم را هدیه کنم برای تـــــو...
فقط برای تـــــو...
میخواستم سایه به سایه با تــــو باشم...
اما در دنیای این روزهای من ، " تـــــــو " واژه ای گمشده است...
واژه ای غریب...

نظرات (0)
 
دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 18:32 :: نويسنده : ساده

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل:

چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی

و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...

...............................

این روزها تلخ می گذرد ،

دستم می لرزد از توصیفش !

همین بس که :

نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی،

مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند.

نظرات (4)
 
جمعه 23 تير 1391برچسب:, :: 11:20 :: نويسنده : ساده

خدایا چه ساده می توان زیست و چه سان ما تجمل گرایانه زندگی می کنیم.


خدایا چه ساده می توان تو را باور داشت

و چه سان دور مانده ایم از تو.


خدایا چه آسان ما را می بخشی

و چه بی خبرانه روی از تو بر گرفته ایم.


خدایا آیا باور کنم که از گناهانم نخواهی گذشت؟


ایا قبول کنم که بر من خشم خواهی گرفت؟


نه هرگز .


من هرگز به این باور نمیرسم.


خودت ناامیدان را شیطان خوانده ای

بدون اینکه سخنی از درجه گناهانشان بگویی.


پس تو هر کسی را با هر درجه از بدی پذیرایی.


پس مرا بپذیر که جز دامان تو پناهی ندارم...


 
نظرات (2)
 
یک شنبه 18 تير 1391برچسب:, :: 22:27 :: نويسنده : ساده

زمان از نیمه شب گذشته

وقت ...وقت خوابه ...

آروم چشمامو می بندم که خوابم ببره ....

اما...

سکانس اول...

اولین صحنه ظاهر میشه...

تمام اتفاقات روز مثل یک فیلم جلوی چشمام میان...

فکر... فکر... فکر...

چشماموباز میکنم که همه ی اون صحنه ها از ذهنم بیرون برن.......

دوباره سعی میکنم بخوابم....

اما باز...

نه نمیشه!!!

نوبت سکانس بعدی میرسه....

صداها توی سرم به اوج خود میرسن...

انگار یک خیابون دوطرفه ست....

گوشم داره کر میشه....

سرم داره سوت میکشه...

اصلا امشب همه چی دست به دست هم دادن که خواب رو از من بگیرن!!!

اه
خسته شدم

اینجوری نمیشه خوابید حتی برای یک لحظه....

از روی تخت بلند میشم تاخودمو با یه چی مشغول کنم...
مثل کتاب یا نوشتن...

سیستم رو روشن میکنم

چندبار جملات مبهم مینویسم و دوباره دکمه دیلیت رو میزنم واونارو از روی صفحه محو میکنم

ذهنم خسته ست...

انگار تمام دنیا دارن با من می جنگن...

میرم سراغ موزیک تا شاید آرومم کنه

سرمو روی میز می ذارم و فقط وفقط به آهنگ گوش میدم

زمان داره می گذره .......

همه خوابند و من بیدار....

دوباره سعی می کنم بنویسم ...چندبار دستم روی صفحه کلید میره اما...

اما یه لحظه ته دلم خالی میشه...

یه آن دلم می گیره...

.......پشیمون میشم از نوشتن..

ازسرجام بلند میشم...

کمی فکرمیکنم

به خودم میگم تنهاچیزی که باعث میشه خودتو خالی کنی همین نوشتنه ...

گاهی همین قلم میشه برات یک مونس.....

می شینم ...چندلحظه سکوت میکنم بعد...

شروع میکنم به نوشتن

اینبار کمی آروم ترم

می نویسم....آنقدر مینویسم که می بینم ای داد...

چشمام پراشک شده و خودم ازهمه جا بی خبر....

خنده م میگیره...

ببین باچی خودمو سرگرم کردم که خوابم ببره.......

یک نفس عمیق می کشم

احساس میکنم سبک شدم

سبک تر از همیشه

انگار اثر کرد...


ساعت رو نگاه میکنم نزدیک 3:30هست

.....با صدای مامانم به خودم میام....

هنوز نخوابیدی؟

لبخند میزنم و میگم:

الان می خوابم

سیستم روخاموش میکنم

وسرمو روی بالش میذارم.....

خیلی خسته م ....

پلک هام دارن س ن گ ی ن و س ن گ ی ن تر میشن.......

 

نظرات (3)
 
شنبه 17 تير 1391برچسب:, :: 11:13 :: نويسنده : ساده

هوا چقدر خوب و دو نفره ست ...

من هستم و خدا ...

و در جاده ی زندگی ،

صورتم مهمان نسیمی که معطر شده از امید ...

به خودم میگم :

هیچ چیز ارزش این رو نداره که

دستم رو از دستان مهربون خدا بکشم

بیرون و بگذارم تو دست غیر خدا ...
 

فقط خداااااااااااااااااااااااااااااا...

نظرات (1)
 
چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 17:43 :: نويسنده : ساده

از تنهایی نهراس......

خدا هم تنهاست.........!

خودش همان روز اول گفت:"قل هو الله احد"

قشنگتر از این جایی پیدا نخواهی کرد......

خدایی که بزرگیش انتها ندارد تنهاست.......

خوشحال باش که با خدا تنهایی!

خدایا مرا ببخش که روزی سنگم ....روزی آتش......

کنارت موندنو ازم نگیر خداااااااااااا.....

نظرات (0)
 
چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 17:41 :: نويسنده : ساده

این روزها...

دستم به نوشتن نمیــــــــــــرود

تقصیر من نیست

نوک مدادم شکسته است

دلم هم ...

چه بگویم؟

آن هم شکستـــــــه است!!!

این روزها...

زندگی را سرد

سر میکشم

طعم بیهودگــــــــــی میدهد

و اجبار!

این روزها...

میل و رغبتم را

چیزی شبیه به مرگ

جویده است!


 

نظرات (0)